نتایج جستجو برای عبارت :

خانه ای سرشار از خاطرات

 
 با آلبوم عکس دیواری می توانید همه خاطرات قشنگ خود را جلوی چشم قرار دهید لذت ببربد. در اینجا روش درست کردن دو مدل آلبوم خاطرات دیواری مدل حلقه و ریسه ای یاد داده شده است. شما هم به راحتی می توانید این آلبوم ها را در خانه درست کنید.
ادامه مطلب
.دلم برای خانه‌ای تنگ استکه تمام خنده‌های کودکیم را در آن جا نهاده‌ام...تمام بازیهایم...تمام قد کشیدنهایم و تمام آرامشم...دلم برای خانه‌ای تنگ است،که تمام رازهای دیروزم را درش جا نهاده‌ام...تمام شیطنتها و سادگیهای کودکانه‌ام...تمام همبازی‌های کودکیم...و تمام متل‌های شنیدنی زندگیم را

خانه ای که در ۲۰فروردین ۹۹ با همه ی زیبایی هایی که واسمون داشت تخریب شد.
رزاق از رزق به معنی روزی یا جیره ای که شامل هر مخلوقی در آفرینش است.
به رنگ یاه رازق و یا رزاق بودن الهی بودن یعنی به رنگ تمامی اسماء الهی شدن..
رزاق شدن لازمه اش کسب تمام اسامی و بفعلیت رساندن تمام اسامیست تا بتوان طبق ظرفیت های موجود رزاق شد و رزاق بود.
لازمه اش غنی بودن است از خدا
سرشار بودن است از خدا
و خدایی کردن است با خدا
سرشار از علم او باش  تا با آگاهی ببخشی
سرشار از عدل او باش تا ب عدالت ببخشی
 سرشار از بصیرت باش تا با بصیرت ببخشی
سرشا
پسران سرزمینم وقتی با دوستان و برادرها دور هم جمع می شوید و بساط قلیان و غیره را راه می اندازید.مواظب خاطرات قشنگتان باشید :)) مخصوصا شما که می دانم پس از سال ها خانه پدری را گیر آورده اید و خانم هایتان را فرستادید خانه مادرشان! +نمیدونم چرا ولی وقتی از دور بوی تنباکو میاد خوشم میاد.
++جان خودم فقط یکی از خاطره ها رو شنیدم اونم سه چهارمشو خندیدن.
+++اینو نوشتم برای اینکه چیزی که از امشب جا موند و ننوشتمش از یادم نره..میدونم فردا شب به چشم زدنی میاد
در ادامه آموزش های کاربردی آشپزی، در این مقاله، از زبان یکی از معروف ترین سرآشپزهای دنیا، ۱۰ توصیه مهم قبل از شروع آشپزی در خانه را به شما یادآوری می کنیم.
مقدمه
هیچ چیز مثل یک وعده غذایی خانگی نیست. خاطرات بچگی‌مان از سوپ نون و مرغ مامان یا کیک شکلات تخته‌ای مادر بزرگ ما را به گذشته می‌برد. غذاهای خاص که طعم و بوی آن‌ها خاطرات ما را زنده می‌کنند.
چیزی که درباره‌ی آشپزی و پختن غذا برای دیگران که من عاشقش هستم یادآوری خاطرات خوب و ساختن خاط
غولی بود با چشمان آبی که به زنی باریک اندام دلداده بودرویای زن خانه ای  کوچک بود خانه ای با باغچه‌ای پر از یاسکه باروری در آن شکوفا بود غول او را دیوانه وار دوست داشت دست هایش برای کارهای بزرگ ساخته شده بود نمی توانست خانه ای این چنین بسازدنمی توانست درِ خانه ای با  باغچه‌ای پر از یاسو سرشار از باروری را بکوبد غولی بود با چشمان آبی که عاشق زنی باریک اندام شده بودزنی باریک اندام و ریز نقش زنی که آغوشش برای آسودگی بازو از  گام‌های بلندِ د
دیروز برای یه کاری رفته بودم داخل شهر و موقع برگشت از جاهایی رد شدم که ازشون خاطره دارم...
از اون خاطرات خیلی گذشته یا شایدم انقدر همه چیز عوض شده که من اینطور فکر میکنم... 
گذر زمان عین یه سیل همه چیز رو عوض میکنه، انگار نه اون روزا بر میگرده و نه ما دیگه اون ادم ها هستیم...
الان فکر کردن به اون خاطرات حتی اونایی که خوش بودن تبدیل شده به مخاطره... 
 
من سرشار از زندگی ام، سرشار از امید و انگیزم :) دلم میخواد 99 رو با تموم وجود زندگی کنم و تک تک لحظه هاشو شگفت انگیز بسازم، میدونم که از پسش بر میام، امسال آرزوهامو دنبال میکنم و به همشون میرسم، به خودم قول دادم :) خدای بزرگم ازت ممنونم، ممنونم که یه سال جدید، کنارمی و هوامو داری و دوباره بهم فرصت دادی، خیلی دوستت دارم :) 
سلام دوستان یک پویش سه روزه گذاشتم تا عید قربان برای خاطرات شما
در روز عید سه تا از بهترین خاطرات در وبلاگ منتشر میشه 
میتونید در قسمت ارسال نظر خصوصی برام بفرسید
و هم میتونید به ایمیل xeynabamini@yahoo.comارسال کنید 
منتظر خاطرات صورتی شما هستم
انابد؛ شهر خوبی ها و خاطرات،شهر آرزوها ؛شهر دیرینه های کهن؛ شهر قنات همیشه جاریست... امروز همای آرزوهایم بر فراز خاطرات کودکی ام به پرواز در آمده ، بال گسترده تا از اوج آسمان خیال، ژرفای جنب و جوش کودکی ام را در کوچه کوچه شهرم(انابد) به تماشا بنشیند... آری ..یاد آن روزهای خاطره انگیز کودکی مان بخیر ؛ دهه پر تلاطم شصت را می گویم ، اصلا خودمانی تر بگویم یاد بچه های کوچه برجکی بخیر ، بچه های کوچه مهدیه ،بچه های ساختمان ، بچه های چهار راه مرحوم علی کا
کتاب خاطرات آدم و حوا به قلم مارک تواین عاشقانه‌ی لطیفی است از اولین زوج آفرینش.
 
عنوان: خاطرات آدم و حوا
نویسنده: مارک تواین
مترجم: حسن علیشیری
آدم، اولین آفریده خدا، به تنهایی در بهشت زندگی می‌کند تا سر و کله‌ی حوّا، کسی که او را مزاحم می‌داند؛ پیدا می‌شود. حوا با خصوصیات زنانه‌اش عرصه را بر آدم تنگ می‌کند و آدم با اخلاقیات مردانه‌اش حوا را کلافه! و کم کم دست تقدیر این دو را به هم علاقه‌مند می‌کند.
دانلود کتاب خاطرات آدم و حواحجم: 922
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.

دو سال گذشت. دو سال قبل، اواخر شعبان بود که به نامیبیا آمدیم. برخلاف آنچه گفته شده بود خانه آماده نبود،... از قبل به ما گفته شده بود کسانی که قاعدتا باید با شما همکاری کنند ممکن است چنین نکنند...
ادامه مطلب
خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی
خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی
معرفی: مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.
بریده کتاب(۱):در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان
 
گفتم که: به خد امی سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اینکه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ایشان دست می دهد و خلاصه مجبور است که این خانم و خانواده را به همین وضعیت با چند بچه رها کند و خودش را به کاروان برساند.
ادامه مطلب
من فکر میکنم این خاطرات فلان فلان‌شده‌ اخر یک جا توی یک کوچه‌ی بن‌بستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان می‌آورد ، من به این‌ها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقره‌ای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش می‌شد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازه‌م ! و من به سانِ یک احمق ، اشک‌هایم را روی گونه‌هایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ می‌انداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟
از یاد می برم نوشتن را. تن می دهم به هر چه اتفاق می افتد. می خوانم برای کار. می نویسم برای کار. تو می گویی یک بار شاید همین روزها با هم به ییلاق برویم. تو سرت درد می کند چون کسی را سه روز است ندیده ای. بی خبر هستی. من تمام خبرهایم همین. شهر پر از صداست.آژیرها و بوق ها. من از خلوت خانه راضی هستم و از این بازگشت به اینجا. اما امروز حال خوشی ندارم. صبح در گرما به کلاس می روم. آدم های دیگری غیر خودمان می بینم.ما همدیگر را برای هم روایت می کنیم.خاطرات، شنیده
ارتحال دو مرد بزرگوار در هفته گذشته، یادآور سرعت گذر زمان و لزوم بهره گیری از انبان دانش، تجربه و ادب افرادی است که هنوز در دسترس ما هستند. جناب آقای حشمتی مولایی، از مدرسان و محققان حوزه اقتصاد اسلامی بود که مهم ترین احساسم نسبت به ایشان بیش فعالی و دغدغه مندی نسبت به اقتصاد اسلامی بوده است. به تحقیق می توان اعلام داشت که جامعه دانشگاهی ما اساتیدی از این قبیل کم دارد و البته برخی بی ملایمتی ها در همین فضای دانشگاهی، وجدان ها را آزار می دهد. 
@the52hertzalone1 چه خوش گفته شاملو “سکوت سرشار از ناگفته هاست”مشکوکم اگر تاریخ ایران زمین ،ناگفته ها را بگوید چرا که لب دوخته ایم در درون در هم آواره ایم به سخت جانی مان این گمان هست که مغرورانه  به روزهای خوش ناکجا امیدواریم...#انتشارات_پنجاه_دو_هرتز_تنهایی#احمدشاملو#گفتند #که#نمی#خواهیم#بمیریم#the52whale#the52hertzalone#the52hertzwhale
آهنگ seven years از لوکاس گراهام رو شنیدین؟ خیلی قشنگه و برای من خاطرات دو سال پیش وقتی کلاس دهم بودم رو تداعی میکنه 
آدم همیشه باید تو یه دوره هایی بعصی آهنگارو همش گوش بده و یه مدت گوش نکنه تا بعد ها که هروقت شنیدشون خاطرات ان موقع ها یادشون بیفته
اخیراً کتابچه‌ای با عنوان "خاطرات تاریک" مطالعه کردم ، این کتابچه را به تمام خرد دوستان ایران پیشنهاد میدهم.
این اثر فاخر به قلم نویسنده‌ای با نام مستعار: fm-god است.
نکات فلسفی عمیقی که در متن بکار گرفته شده بود دست کمی از سخنان فلاسفه‌ی بزرگ ندارد.
خاطراتی که طعم تلخی می دهند اما گفتنشان لازم است.
حجم: کمتر از ١مگ
دریافت نسخه pdf
دریافت کتابچه با سرچ کردن "خاطرات تاریک" در کانال زیر هم امکان‌پذیر است.
کانال فلسفه بدون سانسور
تازه فهمیدم چقدر در اشتباه بودمهمیشه فکر می کردم تو یک قدم جلوتری
دیروز فهمیدم آن یک قدمی که عقب بودم مانع دیدن آغوش باز و قدم های پیوسته ات بود
الان که با هم در دریای افکار قدم میزنیم رد 9 قدم از تو را جلوتر از خود میبینم
یقین دارم آنقدر صبور نبودی تا منتظر آن یک قدم از سوی من باشی و آن را نیز خودت برداشتی*
+
شب میلاد فکر کردم فقط من دلتنگم
توی معراج به خیال اینکه تنها خواهم بود نشستم اما سرشار از خاطرات شهدا و امام رضا شد در کنار جمع کوچکی که به
یه مرضی هم هست که میری سراغ خاطره های قدیمی، بدترین ها رو انتخاب می‌کنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور می‌کنی. عکس ها رو می‌بینی یا حرفای رد و بدل شده رو مرور می‌کنی. انقدر توی خاطرات فرو میری که نمی‌فهمی چند دقیقه است داری گریه می‌کنی... 
همه‌چیز تند و تند و تند می‌چرخد.. می‌گذرد.. تمام می‌شود.. تو نیستی دیگر که دوشادوش‌مان باشی.. تو آرام و مهربان و در سکوت مطلق به‌خواب رفته‌ای.. هیچ‌چیز نمی‌تواند آرامشت را بگیرد.. می‌روی.. می‌روی و ما را با هزارهزار خاطره تنها می‌گذاری.. خاطره‌ی روزهای خاله‌بودنت، مادری کردنت، خاطره‌گفتنت، از تهِ دل خندیدنت.. چه‌طور فراموشت کنم که خانه‌ات، خانه‌ی خاطرات کودکی‌مان بود. دستانت، گرم و مادرانه.. نگاهت، آرام.. مهربانی‌ات، دریای بی‌نهایت
سلام.
میخوام خاطرات خودم از رابطه ی ۷ ساله ای که با یک خانم بزرگتر از خودم داشتم را اینجا بنویسم تا اسیب هایی که به من رسید برای کس دیگه ای اتفاق نیفته.
اول از خودم میگم اسم من آریا ست ، اولین بچه ی یه خانواده ی فرهنگی ام که سرشار از مشکلات متفاوت بود .
همیشه دوست داشتم با کسی که ازم بزرگتره رل داشته باشم از بودن با دختر های هم سن و سال خووم لذت نمیبردم بخاطر همین همیشه دنبال این بودم که با یه خانم بزرگتر از خودم رابطه برقرار کنم که تابستون سال ۹۳
    اون قسمت پام که قبل از عید رو بریدم، هنوز کامل خوب نشده، پوستش هنوز مو نداره، صاف نشده و مهم تر از همه اینا، هیچ حسی هم نداره، شده یه شکاف با شخصیت مستقل خودش.
    اون قسمت از قلبم هم که دست خاطرات بچه ها بود با نسبت کمی که در من داشت هم شده مثل پوست پام، شکسته شکسته، بی حس، کاری که این دوستان با هم کردن هم مارو زارتی انداخته بین این شکاف، رو به پایین تا مرکز بی گرانش در کران افق خاطرات به جامونده از نسخه قبل شاخ شدن اونها!
    سقوطی که تنها کار
تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید…
 
تپه ی خاطراتنویسنده: مصطفی اوزچلیکمترجم: میلاد سلمانیانتشارات براق
خلاصه کتاب:
داستان پسر بچه کوچکی است که در شهر بدنیا آمده و برای چند ماه پیش فامیل در روستا می رود. در این داستان سعی شده که تفاوت تربیتی وفرهنگی مردم روستا و شهر بیان شود.این داستان مفاهیم خوبی را برای بچه ها بیان می کند وآن حالت دلزدگی نسبت به روستایی بودن را از بین می برد.
پنجره را که باز می‌کنم، انگار دریچه‌ی خاطرات نامحدودم را باز کرده‌ام. شاید همه‌ی بادها درختان را شکسته‌اند و شاید فاجعه‌ای به بار آورده‌اند. اما من همه‌ی آن‌ها را دوست دارم. بادها. باران‌ها. طوفان‌ها. خاطرات. می‌دانم که آن‌ها هم در گوشه‌ای از قلب مرطوب و مه‌گرفته‌شان مرا دوست دارند...
می دانی
زندگی آن بهاری نیست که قولش را داده بودند
همیشه زمستان است
می دانی
وقتی تمام خاطرات زندگیت را در یک پاکت سیگار دود می کنی و محو تماشای آن میشوی
با هر پک حجم عظیمی از خاطرات را مرور می کنی
آری زندگی نخی سیگار است
لب هاییست که با اشک زمزمه می شود:دوستت دارم
 
کتاب آئورا توسط فوئنتس در پنج فصل نوشته شده است و به نظر می‌آید که لازم است پیش از شروع بررسی زوایای گوناگون این کتاب، مختصری از فصول کتاب آئورا بیان شود.
فصل نخست :
فلیپه مونترو، تاریخ دانی جوان، هنگامی که بر صندلی کافه نشسته است، آگهی استخدامی می‌بیند که با ویژگی هایی که دارد تماما شباهت دارد. فلیپه به محلی که در آگهی ذکر شده بود می‌رود. او وارد خانه‌ای می‌شود که به هیچ وجه نور گیر نبود. در آن جا با همسر ژنرال مرده، «کونسوئلو» که پیرزنی فر
می‌گویند که هیچ اتفاقی نیست که در همه انسان‌ها احساس مشترکی ایجاد کند، حتی تولد یا مرگ برای بعضی‌ها احساس شادی و شعف و در دیگران غم و اندوه و سوگواری است... یکی از راه‌های دیدن دنیا از دریچه چشم کودک یادآوری خاطرات کودکی ما است که این روزها که به مدد شبه چهارپایه‌ای که لیلی از یکی سطل‌ها برای خودش ساخته است و کمتر جایی در خانه دور از دسترس می‌نماید، بیشتر به چشم می‌آید.
این که خاطرات خوش و هیجان انگیز کودکی‌ام از کشوی اول دراور اتاق ماما
 
یک روز در ساحل دجله قدم می زدم. به یک قهوه خانه رسیدم و داخل شدم و نشستم ...دیدم کارگر قهوه خانه در حالی که چای می ریزد با تعجب به من نگاه می کند و با رفیقش حرف می زند. بعد چای دیگری سفارش دادم.
 
وقتی خواستم بیرون بروم و پول پرداخت کنم، تصویری که در قهوه خانه آویخته بود و نشان می داد صاحب قهوه خانه مسیحی است، نظرم را جلب کرد. آنگاه علت تعجب کاگر قهوه خانه را - که دیده بود یک مرد معمم در قهوه خانه اش نشسته- دریافتم.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات
روزهای خوب و بد خیلی زیادی رو داشتم اینجا... خاطرات زیادی رو دارم که هیچ وقت فراموش نمیکنم و همیشه یک گوشه قلبم رو اختصاص دادم به آدم هایی که شب ها و روزهای زیادی رو در اینجا باهاشون سپری کردم... آدم هایی که توی غم و شادیم در کنارم بودن
قبلا هم گفته ام؛کلمات جان دارند.روح دارند.احساس دارند.و قدرت،قدرت بسیار.کلمات میتوانند جان ببخشند،میتوانند جان بگیرند.
و بعضی هاشان مثل تیر در قلبت فرو میروند.و تا مغز استخوانت را میسوزانند.
من باختم.من دیگر کلمه ای ندارم.نه از جنس ابلغ من الکلام.از جنس بازندگی.از جنس خستگی.سکوت خواهم کرد.سکوتی تهی.سکوتی سرشار؛سرشار از اندوه.
#واین‌من
فروید _روانشناس_ مقاله ای دارد که در آن از خاطرات پنهانگر حرف میزند. خاطرات پنهانگر، خاطرات بی اهمیتی از دوران کودکی هستند که به صورت برشهای مقطعی در ذهن مانده اند و ما نمی دانیم چرا باید یادمان باشد که مثلا وقتی ۶ ساله بوده ایم با آن بلوز قرمزه و شلوارک چهارخانه از این طرف اتاق به آن طرف رفته ایم! 
فروید میگوید این خاطرات، در واقع یک سری خاطرات مهم را پنهان می کند. خاطرات مهم، خاطراتی مربوط به مسائل جنسی هستند که ذهن، به دلیل شرم و یا به خاطر ت
مهر که میاد نمیدونم چرا همه تو اینستاگرام اصرار دارن از خاطرات مدرسه شون بگن. معلوم میشه حتی برای اونایی هم که ازش خاطرات تلخی تعریف میکنن روزای موندگاری بوده! من که اساسا نه روزای خوبشو یادمه نه روزای نحسشو. نه تنها مدرسه که از دانشگاه هم خاطره خاصی رو برای خودم هی مرور نکردم تا چنان تو مغزم تثبیت شه که انگار همین دیروز اتفاق افتاده. وقتی بزرگ شدم و فهمیدم نظام آموزش و پرورش مملکتم تا چه حد قاتل استعداد و انسانیت و اخلاق آدماس، تا چه حد آلوده
به نام خدا
سه سال پیش وقتی برای اولین بار، گذرم به دانشکده افتاد، هیچ وقت تصور نمی‌کردم روزی برسه که کار کردن با بچه‌های ترم یک، تبدیل به یکی از ارزشمندترین خاطرات این سه سال بشه! بدعتی که با همراهی بی‌نظیر گروهی کوچک اما عمیق، شروع شد و انشالله که تا انتها، ادامه داشته باشه!
 همراه شدن با بچه‌هایی که سرشار از ذوق و اشتیاق برای عوض کردن زندگی هستند! بچه‌هایی که جدا از سن و سال‌شان، اهل کتاب و فکر و لبخند هستند! آدم‌های خوش‌ذوقی که صحبت کر
#برشی_از_یک_کتاب#رمان_اجتماعی
خاطرات، چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستند؛ دست کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه دار، آن وقت خاطرات تر و تازه اش می کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می افتد و گل بیچاره ی پژمرده را که آفتاب تند بعد از ظهر تفته اش کرده شاداب می کند.
بیچارگان، فئودور داستایفسکی، مترجم:خشایار دیهیمی، صفحه 58 
شب یلدا          امشب چه طولانی ،ولی عاشقانه و پر نور است. شب روشن پرامیدی است که باید در ازدحام نگاه های مهربان بنشینیم و لبخند را به خوبی بدانیم.          بنشینیم نفسهامان را با هم ، یکدل کنیم و خاطرات سرشار از میان سینه هامان بیرون بریزیم  تا خانه ها روشن شود .  سفره ها را از  مائده  دعای خیر پر کنیم و در جیب های یکدیگر نقل و نبات مهر، بریزیم. شب همچنان ادامه دارد. خورشید فردا کمی در تاخیر است، که امشب را در طولانی ترین  لحظات  باهم بودن  پ
 
به یاد دارم ما پسران به خانه پدربزرگمان مرحوم میردامادی می رفتیم، ایشان هم مثل پدرها و پدربزرگ های دیگر، یک ریال یا نیم ریال به ما می داد، که البته پول ناچیزی بود؛ اما پیش می آمد که مادر ناگزیر می شد همین مبلغ ناچیز را از ما بگیرد تا با آن برای شام ما چیزی بخرد. من در خانه پدر، از فقر چیزهایی دیده ام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده می شود.
 
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مادر... همو که بار ها گفتیم از او و بار ها قلم زدیم از او؛ اما هیچگاه نتوانستیم کنه وجود او را درک کنیم؛ همانند کودکی که دستش به بالای طاقچه نمی رسد. مادر نه فرشته است، نه پری و نه انسان؛ مادر، مادر است؛ همو که خدایش آفرید تا فردوس برین را به پایش بریزد.
مادر، فانوس فروزان آویزان بر دیوار خانه است؛ می سوزد و می سازد برای ما؛ اما به چشم نمی آید. تا هست، بودنش برای کسی تفسیر نمی شود. برای فهمیدن روشنایی و گرمای حاصل از سوختن مادر
برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی
برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند
برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم
من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم
مینویسم از لحظه ای که کاش نرفته بودی ، رفتن تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 
مینویسم از تو برای تو 
مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 
مینویسم از قلبی که برا
                                                                                       به نام خداسلام
بعضی از مردم عادت دارن که اتفاقاتی که در طول زندگیشون براشون میوفه رو ثبت کنن .خاطرات تلخ وشیرین عمرشون رو مینویسن شاید برای اینکه هر وقت بهشون نگاه کنن متوجه بشن زندگی همیشه بالا و پایین داره ،شایدم واسه اینکه سالها بعد یادشون نره که کی بودن و از کجا به کجا رسیدن.شما چطور؟ اهل نوشتن خاطرات روزانتون ،یااتفاقات مهم زندگیتون هستین ی
برای تو مینویسم ، برای تویی که مرا از یاد بردی
برای تویی ک خاطرات شیرینت عمیق ترین زخم هارا ب قلبم میزند
برای تو مینویسم تویی که تماما خاطرات شیرین بودی و من اکنون کوهی از غم و دردم
من در این تاریکی با تن و روحی خسته و قلبی سرشار از زخم زمانه برایت مینویسم
مینویسم از لحظه ای که کاش دوباره پیامی و حرفی نزده بودی ، پیام تو یک طرف و شروع جنون من طرفی دیگر 
مینویسم از تو برای تو 
مینویسم از نرمی دستانت ،از مهربانی قلبت ،از هوش و تیزبینی چشمانت 
مین
بسم الله 
نمی دانم کدام آدم چرکی بوده که رسم خانه تکانی را راه انداخته و ملت را گرفتار کرده . بعد از پنج ماه آمده ام خانه ( آن یک شبی که مادربزرگم فوت کرده بود را قبول ندارم چون آمدم فقط خوابیدم ) و باید بنشینم به خانه تمیز کردن :/
دلم برای خانه به معنای واقعی اش تنگ شده بود ، خانه ما در طالقان یک حالت مسافرتی دارد . همه چیز در حداقل است ، خالی است ، جان ندارد، روح خانه را ندارد انگار هر لحظه قرار است. جمع کنیم و برگردیم . 
اینجا حال و هوا بیشتر بهاری
بنام خدا
اول از همه بنابر اصول کار باید یه توضیح مختصر در مورد این وبلاگ بدم ( از این قسمتش بدم میاد ) همونجور که از اسمش مشخصه اینجا سیاره ی منه اگرم توجه کنید هم آدرس هم توی قسمت توضیحات و هم اون بالا نوشتم ...
سیاره ی من یعنی جایی که هرچه بخواهم میتونم بنویسم وقرار بدم هرکیم اعراض داره بلاااااک میشه خخخخ .
اولش تصمیم داشتم که یادداشت های روزانه ، سخن بزرگان ، مطالب اموزنده قرار بدم اما دیدم تو این جور مسائل سایت های قدرتمند تری هست  پس کار من ب
خاطرات جنگ چون گنجینه میماند ، از آن
میشود سینه به سینه نقل در متن زمان
کربلای یک به تیر شصت و‌ پنج ،رزمندگان
کرده اند آزاد مهران را بخون پاکشان
انتخاب رمز جنگی چون ابوالفضل بوده است
آب های قمقمه خالی شد از شیراوژنان
تشنه لب با عشق عبّاسِ علمدارِ حسین (ع)
بسته پیمان تا ننوشند آب قبل از فتحشان
باورش سخت است،آنها تشنه لب جنگیده اند
خط شکست و فتحِ مهران یادگار کارشان.
(برگرفته از #خاطرات_رزمنده_دوران_دفاع_مقدس_حاج_اکبر_کلیچ 
#احمد_یزدانی
جای تاسفه. هر روز که میگذره بیشتر از روز قبل مطمئن میشم نمیشه با زهرا کار کرد. اصلا نمیشه. جای تاسفه که نمیشه دفتر خاطرات داشت.خوب نیست که آدم برای داشتن دفتر خاطرات احساس امنیت نکنه. نکته:غیبت همکاره کردن مثل تف سربالاس. درنتیجه سکوت میکنیم. فقط احساس خفگیش بده.
خیلی از ما آدم هایی در پهنه چند ساله زندگی مون داشتیم که دلمون رو شکستند غمگین مون کردند و رفتند، فرق نمی کنه چه نقشی داشته، مهم نیست چه بلایی سر احساس ما آورده، مهم این که بار سنگین کدورت رو با خودمون حمل نکنیم، مهم این که خودمون حال مون بهتر باشه، باید خاطرات این آدم ها رو دفن کرد، خوب یا بد، یک بار برای همیشه، سر مزار خاطرات شون با دل سیر گریه کرد و بعد اون فکر کردن به هر کدوم این خاطرات فکر کردن به ماهیت یک موجود مرده است، شاید در گوشه ای از
سلام طاعات و عبادات همه شما همشهریهای کلاته خیجی قبول باشه در جهت حفظ خاطرات شهدا این آثار جمع آوری میشود لذا تمام دوستداران شهدا میتوانند عکس ها یا خاطرات خود را به بخش نظرات این وبلاگ با نام خودشان بفرستند تا هم از پاداش معنوی آن بهره مند شوند و اینکه تا جوانان ما به جای الگو قرار دادن هنرپیشه های هالیوودی و بالیوودی کاملا غیر واقعی . در کلاس درس شهدا حاضر شوند و درس جوانمردی و اخلاق را بیاموزند 
با تشکر عرب نجفی
خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی
 
خاطرات حجت الاسلام قرائتینویسنده: محسن قرائتیانتشارات: موسسه درسهایی از قرآن
معرفی:
گاهی وقت ها در خاطرات آدم های مشهور نکاتی هست که از یک کتاب یا یک سخنرانی بیشتر انسان را تکان می دهد. به خاطر همین همیشه سعی کنید خواندن این کتاب ها را از دست ندهید.
بریده کتاب:
روزهای اول ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم وخانه ای اجاره کردیم یک اطاق ۱۲متری داشتیم، ولی یک فرش ۶متری
خاطرات ما با آدمهایی که دیگه نیستن؛ شبیه تصویرهای ثبت شده در گوشی موبایل یا آلبوم هاست. ما این تصویرها رو، این خاطرات رو یک بار زندگی کردیم. چه شیرین و چه تلخ؛ پس باید بپذیریم در جریان و ساری و جاری نیستن و تمام شدن؛ گاه با مرگ و یا جدایی. اگر مرور میشن نباید سعی کنیم بازسازی شون کنیم و بهشون زندگی بدیم؛ یه لبخند و یک آه کافیه. این لحظه ت رو حالا زندگی کن. 
خاطرات احمد احمد نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر
خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز سیاسی انقلابی در قالب روایتی خواندنی
 
خاطرات احمد احمدنویسنده: محسن کاظمیانتشارات: سوره مهر
بریده کتاب:
وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند احس
نمی دانم دیگر کسی به اینجا سر می زند یا نه راستش خودم هم خیلی وقت بود این ضفحه را باز نکرده بودم امروز خیلی اتفاقی صقحه را باز کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم
گرچه وبلاگ نویسی این روزها دیگر رونقی ندارد ولی چون حدس می زنم بعد ها کسی از روی سرچ اینجا را پیدا کند و  دنبال درمان دردش  و یا روزنه امیدی باشد گقتم بیایم و از پایان قشنگ انتظارم برایتان بگویم بلهیزی نمانده که پسرهای دوقلوی من دو ساله شوند ،دوقلو هایی که عاقبت سهم من از روزهای مادران
نمی دانم دیگر کسی به اینجا سر می زند یا نه راستش خودم هم خیلی وقت بود این ضفحه را باز نکرده بودم امروز خیلی اتفاقی صقحه را باز کردم و به یاد خاطرات گذشته افتادم
گرچه وبلاگ نویسی این روزها دیگر رونقی ندارد ولی چون حدس می زنم بعد ها کسی از روی سرچ اینجا را پیدا کند و  دنبال درمان دردش  و یا روزنه امیدی باشد گقتم بیایم و از پایان قشنگ انتظارم برایتان بگویم بلهیزی نمانده که پسرهای دوقلوی من دو ساله شوند ،دوقلو هایی که عاقبت سهم من از روزهای مادران
97 تمام شد.
با یک سال تحویل نصفه شب و بی خوابی تا صبح و کسالت اول فروردین.بازگشت به خانه و یله شدن زیر آفتاب ظهر بهار و بوی مادر و خانه و نان.نشستن پیش پدر و حرف های خوب زدن.
من بلدم با دخترها خوب باشم.یعنی راهش را پیدا کردم.کافیست آن ها را بفهمی و به آن ها فضا بدهی تا خود را ارائه دهند.چیزی که مدت ها کسی به آن ها نمیداده.دوم اینکه باید نشان بدهی که آن ها را میمفهمی .یعنی اهمیت میدی و به تفاوت ها احترام میگذاری.این یک راز بزرگ است.هیچ وقت نباید بگویی د
یک وقتی خسته می شوی از تکرار و یکنواختی و وقت کُشی
و بی تفاوتی و سوختن و سوختن و سوختن... نمی سازی. تو نمی توانی بمانی و بسوزی و بسازی و فشرده نشوی!تو نمی توانی دسته ی داغ کتری در حال جوش
را دستت بگیری و آخ نگویی!نمی توانی گوش هایت را ببندی تا صدای سرسام آور
کامیون های توی جاده را نشنوی!نمی توانی قرمه سبزی سردِ یخچالی را بخوری
و چربیِ یخ زده اش روی زبانت نماسد!نمی توانی فنجان داغ چایی را ببینی و از نوشیدنش صرف نظر کنی!نمی توانی آهنگ مورد علاقه ات ر
 
"دلم براى باغچه مى سوزد."
کسی به فکر گل ها نیستکسی به فکر ماهی ها نیستکسی نمی خواهدباورکند که باغچه دارد می میردکه قلب باغچه درزیر آفتاب ورم کرده استکه ذهن باغچه دارد آرام آراماز خاطرات سبز تهی می شودو حس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست.حیاط خانه ما تنهاستحیاط خانه ی مادر انتظار بارش یک ابر ناشناسخمیازه میکشدو حوض خانه ی ما خالی استستاره های کوچک بی تجربهاز ارتفاع درختان به خاک می افتدو از میان پنجره های پریده رنگ خانه
داستانک
می روم پشت پنجره و به کوههایِ آن دورها نگاه میکنم. به ابرهای تیره ی آسمان که خبرِ باران آورده اند و به شاخه های درختان که در باد تکان می خورند. خودم را با پیراهنی گُل گُلی، در حال دویدن و‌ چرخیدن میانه ی دشتی سرسبز در دامنه ی آن کوهها تصور میکنم. در حالیکه باد لای موهایم وزیده و باران، نم نم شروع به باریدن کرده است. از این تصورِ شیرین، تمام وجودم سرشار از شعف می شود.
ناگهان دنیای کوچکم، وسیع می شود و از خودم، تو و سلولِ خانه مان، فرسنگها
 
 
تفاوت اصلی خانه های هوشمند با خانه های معمولی در این است که همه ی وسایل در خانه های هوشمند به یکدیگر متصل هستند و با یک دستگاه مرکزی کنترل می شوند. کنترل آب و هوا، چراغ ها، لوازم، قفل ها و انواع مختلفی از دوربین ها و مانتیورهایی که می توانند به خانه های هوشمند و خودکار اضافه شوند از هر جای خانه و حتی دور از خانه قابل کنترل می باشند.
 
 
خاطرات شهید رضوی/هنوز دو ماه نگذشته بود که امام رضا (ع) آرزویش را برآورد(10) شهید رضوی، در آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) مشرف می‌شود، شهادت خود را از ایشان طلب می‌کند که دعایش در کمتر از دو ماه به اجابت می‌رسد. 
 
 ، «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد کربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتم‌الانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منط
گروه واتساپ دهه 70 برای دورهمی شما دختر پسرای دهه هفتاد ایجاد شده است و همه شما دختر پسرای دهه هفتادی میتونید در گروه حضور به هم برسونید،
شما دهه هفتادی ها یک شیطون هستید، ولی خاطرات شما هم میتونه جالب باشه که میتونید در گروه از این خاطرات به عنوان چت دهه هفتاد استفاده کند و من میدونم که شما خاطرات خوبی خواهید داشت.
اما باز هم در گروه دهه 70 واتساپ چیزهایی خوب پیدا میشه، جملات زیبا و به یاد ماندنی که در این گروه میتویند شما بگین و از همه باحال ت
 
امروزه به دلیل اهمیت بیشتر به جوان‌ها و دادن حق انتخاب برای انتخاب همسر به دختران و پسران ممکن است که هر کدام از زن و شوهرها قبل از ازدواج، گزینه‌های دیگری برای این امر داشته‌ باشند که به هر دلیلی به ازدواج ختم نشده است. خاطرات گذشته جزء جدانشدنی در حافظه هر انسانی است اما گاهی این خاطرات ممکن است انسان را آزار دهد یا ذهنش را از مسیر اصلی زندگی منحرف کند.
 
 
ادامه مطلب
گریپ فروت گریپ فروت از خانواده مرکبات و میوه‌ای سرشار از ویتامین ث و پتاسیم است. این میوه منبع غنی از فولات، آهن، کلسیم و سایر مواد معدنی محسوب می‌شود. لازم بذکر است کارشناسان نسبت به مصرف همزمان آن با برخی دارو‌ها به دلیل ایجاد برخی عوارض هشدار داده اند. طبع گریپ فروت سرد و خشک می باشدومصلحش عسل است. انواع سرخ و صورتی گریپ فروت سرشار از بتاکاروتن است که بدن آن را به ویتامین A تبدیل می‌کند. فیبر گیاهی گریپ فروت، فراوان است اما کالری کمی دارد
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
چند هفته‌ای هست که تو گذشته سیر میکنم!
دلیلش رو نمیدونم!
آهنگ‌های قدیمی رو پیدا میکنم و گوش میکنم. فیلم و سریال‌های قدیمی میبینم.
انیمه‌های قدیمی.
خاطرات قدیمی رو مرور میکنم!
نشستم یه بار دیگه همه ی قسمت‌های انیمه‌ی بابا لنگ‌دراز رو دانلود کردم و وای که چقدر لذت‌بخش بود دیدنش.
الانم وسط‌های آنه شرلیم و چقدر این دختر شیرین با احساسات پاکش دوست داشتنیه.
بهتون پیشنهاد میکنم این لذت رو از خودتون دریغ نکنین.
 
نشاط چیست؟ ابراز عشق وخاطره سازی
خاطرات خوب وانچنانی باهم ساختن
نشاط یعنی همه اعضائ خانواده برای هم  وقت بذارن واز در کنار هم دیگر بودن لذت ببرند، نشاط هر خانواده مختص خودشون هست ، نشاط نه خریدنی است نه یاد دادنی 
برای اینکه نشاط ایجاد کنیم در طول روز کمی از خواب کم کنیم وبرای اهدافمون وقت بذاریم واز این طریق انرژی بگیریم 
چه چیزهایی حس نشاط رو کم میکنن،،
۱ـمرور خاطرات بد گذشته
۲ـفیلمهای بد
۳ـقهر
۴ـدعوا
۵ـخشم
چه چیزهایی حس نشاط روبیشتر می
نشاط چیست؟ ابراز عشق وخاطره سازیخاطرات خوب وانچنانی باهم ساختننشاط یعنی همه اعضائ خانواده برای هم  وقت بذارن واز در کنار هم دیگر بودن لذت ببرند، نشاط هر خانواده مختص خودشون هست ، نشاط نه خریدنی است نه یاد دادنی برای اینکه نشاط ایجاد کنیم در طول روز کمی از خواب کم کنیم وبرای اهدافمون وقت بذاریم واز این طریق انرژی بگیریم چه چیزهایی حس نشاط رو کم میکنن،،۱ـمرور خاطرات بد گذشته۲ـفیلمهای بد۳ـقهر۴ـدعوا۵ـخشمچه چیزهایی حس نشاط روبیشتر میکند،،
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموه است.
چندسال پیش در روز شهادت حضرت زهرا(س) بنده در یکی از مراکز اسلامی ونزوئلا
سخنرانی می کردم. بعضی حضار آن مراسم از ثروتمندان ، تاجران و مهاجرین
لبنانی بودند. و خانمی هم که محقق ادیان بود ومی خواست درباره اسلام تحقیق
کند...
ادامه مطلب
بنام خدا. 
با سلام و آرزوی سالی پر خیر و برکت برای همگی. همانطور که همه می دانید فردا سالگرد عروج ملکوتی همسر عزیزم است، سال گذشته در چنین شبی که پر از خاطرات تلخ است شریک زندگیم را از دست دادم و تا ابد داغدارش شدم. نمیخواهم روضه بخوانم و اوقاتتان را آشفته کنم ،می دانم که بی ذکر مصیبت هم دلتان سرشار از غم و اندوه است ولی برای حضرت سیدالشهدا و مصائب حضرت زینب بگریید.
بینهایت ممنونم که در یکسال گذشته با مهربانی، شریک درد و غم ما بودید و امیدوارم د
کجاست؟
لحظه های خالی و بدون کینه و صبور
عطر خاطرات کهنه ی قدیم
عشق (مثل چشمه مثل رود) دور
دلم گرفته است...
مثل بارش شدید قطره های درد
روی شانه های صبح سادگی
در خیال روز های سرد
کجاست؟
لحظه های خیس انتظار
عشق خالص دو یار
کجاست؟ 
تئاتر بوسه های شب
حرف های گرم و عاشقانه ی دو لب!
کجاست؟
 هوای تازه وخنک
طرح آسمان آبی و بدون لک
دلم گرفته است...
دلم گرفته است...
دلم عجیب تنگ است؛
برای لحظه های عاشقانگی
برای خاطرات خوب و اتفاق های ناگهانگی.
شعر از شاعر خسته:
چه حس خوبیست وقتی دفتر خاطراتت را ورق بزنی و خاطره هایت را مرور کنی
با خاطرات شیرین لبخند برلبت مینشیند و با خاطرات تلخ اخم میکنی
ولی هردوی اینها طعم شیرینی میدهند
وقتی صفحات وب رو مثل دفتر ورق میزدم،با هرپستی که برخورد میکردم یک یادش بخیری در ذهنم میگذشت...
چه روزها وساعت هایی پشت سیستم مینشستم و مطالبم را تایپ میکردم..چه ساعتهایی را به خاطر یک پست مفید وخوب دنبال مطلب بین کتابهایم میگشتم...چه با ذوق وسلیقه مطلب مینوشتم و اکثر عکسهارو متن ن
به نفس های گرم لیوان چای دردستم  چشم میدوزم پرنده خیالم پرمی کشد به سالها پیش دران خانه قدیمی که اکنون جز حیاطی که مملو از برگ های خشک زرد ونارنجی شده ودیوارهایی که انگار از حمل کردن خاطرات ان روزها کمرشان خم شده  چیزی باقی نمانده...
دیگرصدای خنده های ان پسر دخترهای کم سن وسال به گوش نمیرسد
دیگر کسی با شور وشعف در ان خانه را بازنمی کند وباصدایی بلندنویدامدنش رابدهد ...
دیگر بوهای غذای خاله فضای خانه پراز عشق به زندگی نمی کند...
دیگر خبری از شب ن
ببینید چقدر خاطرات مهم یکروزش کوتاه بوده، قرضش کم و رفت و آمدش کوتاه: به تهران رفتم، حدود دومیلیون قرضم را پس دادم و یک کتاب خریدم. همین.
در همین نوشته دنیایی از حرف وجود دارد:

امکان کارت به کارت برای صاحب قرض وجود نداشته احتمالا در آن زمان
قرض داده میشده است
قرض را با صاحبان قرض داده یعنی رقم قرض گرفته شده از چند نفر بوده.
گیرنده قرض متعهد به پرداخت بوده و اقدام می کند
رقم قرضها و طبعا نیاز گیرنده قرض بالا نبوده است
برنامه ریزی داشته است که حد
به نقل از میزان، جو از جمله مواد خوراکی است که جزو سوپر غذا‌هایی به حساب می‌آید که پشتیبان دستگاه گوارش ماست.جو سرشار ازفیبر‌های محلول و نیز ویتامین B۱ است که در کاهش جذب چربی‌ها در روده و نیز تجزیه و تبدیل انرژی غذا‌هایی که می‌خوریم خیلی کمک می‌کند.
ماست
نه تنها ماست یک خوراکی خوشمزه است، بلکه لطیف و خوش رایحه هم هست. ماست، منبع غنی پروتئین و سرشار از پروبیوتیک است. بدن شما به راحتی ماست را هضم کرده، و آن را فورا به منابع انرژی بدنتان منت
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند. 
پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر
امروز با تمام وجودم دریافتم که چیزی دردناک تر از قرنطینه شدن در فکر و خیال و خاطرات و باور های منفی و احساسات نیست . 
 
یادمان باشد میل احساس خاطره فکر قضاوت ها و مقایسه ها و قیاس های ذهنی 
همه و همه فقط یک باتلاق اسارت هستند 
انچه باید غرقش شد برنامه ها  و مشکلاتیست که برایش راهکار وجود دارد وگرنه همه میدانیم ساعت ها غرق خاطرات شدن ساعت ها خوشحالی کردن و ساعت ها فکر کردن گاهی نه تنها چاره ساز نیست بلکه یک تومور فکری می شود که تمام انرژیمان را
خاطرات عزت شاهی نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر
خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل…
 
خاطرات عزت شاهینویسنده: محسن کاظمیانتشارات: سوره مهر
معرفی:
جوان امروز نمی داند که جوان دیروز چه کرده استمردان امروز از رنج و تلاش مردان دیروز چیزی نمی دانندو چقدر تاسف بار است اگر ندانیم انقلاب ما و افتخار ما چه بوده است؟این کتاب با جذابیت، تلخی ها و شیرینی های یک نسل را به تصویر می کشد.
 
 
بریده کتاب:
رهبران قوم(مجا
مثلاً وسط این هیاهو، آهنگ به سوی تو علی زند وکیلی پخش شود و تو همانجا میخکوب شوی و بیخیال تمام کارها... هرچه توان داری در اختیار بگیری تا صدایش را نشنوی، تا با ترانه اش همخوانی نکنی و غرق در خاطرات نشوی. اما راه گریزی نیست، به ناچار تسلیم میشوی. بغض بیخ گلویت را میگیرد، احساس خفگی می‌کنی و پرده اشک جلوی چشمانت دنیا را تیره میکند.صدای شکستن میآید. به خودت می آیی و به خرده شیشه های استکان کف زمین نگاهی می اندازی. خم میشوی تا آنها را جمع کنی، تکه ها
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموده است.

خاطره تبلیغی یک مسلمان از کانادا:
داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه.همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است،
شهر تبریز به واسطه رشادت های آزاد مردانی همچون ستارخان و علی مسیو در دوران انقلاب مشروطه نقش برجسته ای در تاریخ معاصر ایران دارد، به همین خاطر بازدید از خانه های باقی مانده از مشروطه خواهان که روزگاری محل تشکیل جلسات و ستاد جنگ بوده برای ما یاداوری میکند که این شهر بزرگ چه تاریخی را پشت سر گذاشته است.
خانه های تاریخی تبریز
موزه قاجار (خانه امیر نظام)
خانه تاریخی ستارخانموزه علی مسیوخانه بهنام (خانه قدکی)خانه مشروطه تبریزخانه حیدر زاده تبری
سلام
دارم پستها رو پاک میکنم جهت حذف وبلاگ  و رسیدم به خاطرات تلخ و شیرین بازی های اسیایی
چقدر دور به نظر میرسه اون خاطرات :)
چالش یکساله رو یادتونه؟؟؟
فقط بنویسم که بدونید تو این یه سال دقیقا هیچ غلطی نکردم
عمر ملی پوش بودن هم بالاخره با تلاش های اون کادر فنی بوووق به اتمام رسید
فقط بعد یکسال عدم آگاهی!! کادر فنی سابق  با کمی کنجکاوی فهمیدم که
بنده 
رکورددار رشته ی تفنگ خفیف آسیا بودم از سال ۲۰۱۸ تا الان
 
سلام
دارم پستها رو پاک میکنم جهت حذف وبلاگ  و رسیدم به خاطرات تلخ و شیرین بازی های اسیایی
چقدر دور به نظر میرسه اون خاطرات :)
چالش یکساله رو یادتونه؟؟؟
فقط بنویسم که بدونید تو این یه سال دقیقا هیچ غلطی نکردم
عمر ملی پوش بودن هم بالاخره با تلاش های اون کادر فنی بوووق به اتمام رسید
فقط بعد یکسال عدم آگاهی!! کادر فنی سابق  با کمی کنجکاوی فهمیدم که
بنده 
رکورددار رشته ی تفنگ خفیف آسیا بودم از سال ۲۰۱۹تا الان
 
سکوت...فریادی خاموش...می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم... خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد... اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم...در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام... من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
سکوت...فریادی خاموش...می خواهم در میان این هیاهو فریاد بزنم... خواستار سکوتی طولانی شوم، نگاه های متعجب به سوی من جلب شود و دور شوند از من و فریاد هایی که حکم زندانی شدن روح من در جسمی بی جان را میدهد... اری از من دور میشوند، میروند و من بازهم تنهایی را با تمام وجود حس می کنم...در دنیایی که آدمک هایی با نقابی سرشار از تظاهر و لبخندی خالی از حس از هم همه لذت می برند، من تنها مانده ام... من همانی هستم که خود را میان خاطرات شاد خود جا گذاشته و اینک تنها ک
وقتی مساله ای به قلبم فشار می آورد، سعی میکنم حواسم را پرت میکنم تا قلبم توی دهانم نیاید. با اینکه به هیچ وجه اعصاب ونگ ونگ بچه را ندارم، ولی آنقدر بچه های معصوم جاذبه دارند که دلم برایشان می‌رود. حالا دو سه تا بچه ی کوچک خوردنی توی خانه داشته باشی و چندماه نبینی شان، یعنی دلتنگی تا سرحد عذاب. 
مثل عاشق هایی که با یادآوری خاطرات معشوق، مرهمی بر دلتنگی شان می‌گذارند، سعی میکنم گاهی اوقات شیرین کاری های الهه، امیر صالح و عارف را به یاد بیاورم ت
مدت هاست که دلم برای خاکستری هیجده ساله تنگ شده!!!
کاش میشد اون جسارت،امید و انرژی رو برگردوند.
حسی شبیه به فسیلی صد ساله دارم که دارد خاطرات و روزهای دور را زیر و رو میکند!
عجیب تر اینکه خیلی از خاطرات در هاله ای از ابهام هستند،گویی ذهنم برای محافظت از من خیلی از جزئیات و اتفاق ها را پاک کرده است.
+عنوان وام گرفته از شعر محمدعلی بهمنی عزیز.
سلام این داستان اولین داستانی که نوشتم
اسمش فقیر امانتداره
این داستان رو به عنوان پروژه پایانی دوره آموزش نویسندگی ( داستان نویسی) استاد سرشار فرستادم
عیب زیاد داره اما قشنگه
زاویه دیدش تلفیقیه و سعی کردم مثل آنک؛آن یتیم نظر کرده باشه اما ما کجا و استاد سرشار کجا تازه اونم در اولین کارم
ولی خدایش بد نیست یعنی خودم که می گم قشنگه
شماهم وقت کردید بخونین...
به صورت سریالی و 9 تیکه ای ارسال می شه که از 4 آذر 98 هر دوشب یکبار
برای خوندنش بر روی نوشته 
مدتی است، هی منتظر می مانم تا موعدش فرا برسد. موعد اذان مغرب. شمرده ام...کمتر از ۱۵ پلاک با خانه کوچک ما فاصله دارد، این خانه بزرگ. نمی دانم چرا، ولی اسمش همت آباد است. شاید چون با همت مردم محل آباد شده. سادگی و بی پیرایگی در این محل موج می زند. خبری از هشتی و طاق و مقرنس و کاشی کاری های انچنانی نیست. حتی در محرابش. در عوض سرشار از معنویت است. تصویر بالا ورودی شبستان مسجد همت آباد است. مسجدی با امام جماعتی از سلسله سادات که با وسواس خاصی سوره حمد را ق
قسمت نشد از خانه بیرون بروم و در محل چرخی بزنم. 
از قضا دسته محل از جلوی خانه ما رد شد. من یک صندلی برداشتم و جلوی در خانه آقاجون نشستم و دسته عزاداری را نگاه کردم. 
خیلی از مردم را، تقریبا غالب مردم را تا به حال ندیده بودم. اما مدام به هم اشاره میکردند و مرا نشان میدادند. بعضی هم آمدند دست و روبوسی کردند. 
پیرمردی آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: بوی حاجی رو میدی جوون، یادگار حاجی...
بعد دارم به این فکر میکنم که چقدر در ویژگی های روانی و شخصیتی من موث
منیزیم، ماده معدنی بسیار ضروری برای بدن می باشد که در صدها واکنش شیمیایی در بدن نقش دارد و به شما در حفاظت از سلامتی کمک می نماید. میزان مصرف روزانه منیزیم برای هر فردی ۴۰۰ میلی گرم توصیه شده است، ولی بسیاری از افراد این میزان توصیه شده را روزانه دریافت نمی کنند. با این حال، شما می توانید با شناخت و مصرف مواد غذایی سرشار از منیزیم به راحتی نیاز روزانه خود را برآورده سازید. به همین دلیل، در این مطلب خانومانه به ۶ ماده غذایی سالم و سرشار از منیز
بمیرم در کنار تو،
کنار بی غبار پربهار تو.
کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،
کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،
کناری که بهای صد جهان است.
تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!
هوسها پیر گشته، تو جوان مان.
ترا تا هر نفس بینم،
ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،
ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.
ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،
ترا بسیار می خواهم.
تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!
امید روشن قلبم در این د
خواص انبه:
انبه سرشار از ویتامین‌ ای و سی است که به تولید کلاژن کمک می‌کند. کلاژن عامل اصلی بازسازی سلول‌های پوست و افزایش الاستیسیته است. عواملی چون آلودگی هوا، تغییرات آب و هوایی و مشکلات ژنتیک می‌توانند موجب از بین رفتن خاصیت ارتجاعی پوست و افتادگی آن شوند.انبه ماده‌ی غذایی تابستانی کاملی است، زیرا سرشار از کاروتنوئید، به ویژه بتاکاروتن است. بتاکاروتن از بدن‌مان در برابر اشعه‌های خطرناک نور خورشید در فصل تابستان محافظت می‌کند. انب
حتما نام «کارلوس فوئنتوس» به گوشتان خورده است. این نویسنده‌ی شهیر مکزیکی، یکی از شناخته شده ترین نویسندگان اسپانیایی زبان و به نظر بسیاری، یکی از بهترین های آنان است.
فوئنتس داستانی نوشته است به نام «آئورا». در صدای کتاب، می‌خواهیم این داستان شصت صفحه‌ای را با هم بررسی کنیم. این کتاب، به اضافه‌ی دو پیوست، در نود و چهار صفحه به ترجمه‌ی عبدالله کوثری توسط نشر نی چاپ شده است.
آئورا داستان تاریخ دان جوانی به نام «فلیپه مونترو» را روایت می‌ک
برگه های پاره شده دفتر خاطرات "ط" را که دیدم فکر کردم چقدر خاطرات ِ دفتری قشنگ است و یکهو دلم تنگ شد . فکر میکنم بهتر است پناه ببرم به دوران خاطره نویسی یا همان روزانه نویسی های  دفتری آن وقت ها ..
خیلی چیزها هست که نمیشه اینجا نوشت . خیلی وقت ها خودم رو سانسور میکنم و حالا میبینم من پر شدم و مکانی برای تخلیه وجود نداره . واقعا که نوشتن روی کاغذ به آدم آرامش میده ..
برگه های پاره شده دفتر خاطرات "ط" را که دیدم فکر کردم چقدر خاطرات ِ دفتری قشنگ است و یکهو دلم تنگ شد . فکر میکنم بهتر است پناه ببرم به دوران خاطره نویسی یا همان روزانه نویسی های  دفتری آن وقت ها ..
خیلی چیزها هست که نمیشه اینجا نوشت . خیلی وقت ها خودم رو سانسور میکنم و حالا میبینم من پر شدم و مکانی برای تخلیه برام وجود نداره . واقعا که نوشتن روی کاغذ به آدم ارامش میده ..
                                 
                    
                           (مدافعان حرم)
این مستند خاطرات مدافع حرم آقای عمار رحیم پور را به تصویر کشیده.عمار در این مستند از خاطرات بازگو نشده ی سوریه و عراق یادی کرد و از عملیات ها ی سخت و نفس گیر آن روز ها...
نام کتاب : آبنبات هل دار
نویسنده : مهرداد صدقی
انتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب داستانی طنز از زندگی پسر بچه ای به نام محسن است که در نوجوانی عاشق می شود و مناسب گروه سنی ( د و ه ) می باشد قطعه ای از کتاب :حالا که سالها از آن روزها گذشته یاد خاطرات روزهای کودکی رهایم نمی کند هر وقت از جلوی یک ساندویچی میشوند کل خاطرات بچگی برایم زنده می شود به یاد نامه آغشته به سس می‌افتم و طبیعتاً یاد امین و دریا در ذهنم زنده می شود
گل بنفشی که مثل شیر گاو، کلسیم دارد و برای زبان و دهان هم مفید است؛ هنوز حدس نزده‌اید که کدام گیاه را می‌گوییم؟ با مجله دلتا همراه باشید.
یک گیاه گرم و پر خاصیت؛ در مواقعی که عصبانی می‌شوید، گل گاو زبان، آب روی آتش است؛ خودتان را در خانه و روی یک مبل راحتی تصور کنید؛ مثلا یک عصر پاییزی دلپذیر که از خرید یا محل کارتان به خانه آمده‌اید و به هر دلیلی آرامش شما به هم خورده است؛ لطفا لبخند بزنید و یک فنجان دمنوش خوش رنگ و لعاب گل گاو زبان برای خودت
زن ها قلب خانه اند .. 
زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
 زن ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد، تمام اهل خانه را به غم کشیده است.
آری زن بودن دشوار است، خدا
پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد
چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...
به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.
آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.
آخرِ خیابانِ آخرین خیابان
آخرین خانه
آخرین دو اتاق ساده
آخرین روشنایی که از شهر به چشم میخورد
آخرین روزهای خوب و
آخرین دوستی ساده که به جا مانده بود
اولین فرار از دنیای کودکانه
اولین حرف های عاشقانه
اولین باران دوتایی
اولین شب های رویایی
اولین غروب دلگیر
اولین روزهایی که شدیم پیر...
دکور خانه ای که بهم ریخته نشد تا همیشه یادآور خاطرات روزهایی باشد که آخرین نفس های زندگیمان را میکشیدیم
و امروز
دلتنگ همان هوای صاف شدم
هوای صاف دم غروب نارنج
مرور خاطرات گذشته همیشه حس عجیبی برایم به ارمغان آورده احساسی از جنس ابرهای باران زای پاییزی که وقتی بر سر سبزه زاران می رسند دیگر توان مقاومت ندارند و فرو میریزند
امروز از آن قسمت از قصه عشقم برایت گفتم که نمیدانستی یا کمتر میدانستی حالا تو تمامش را میدانی از ابتدا تا انتهای شورانگیزی که همچنان ادامه دارد
خوبست فرصتش دست داد از ابتدایش هم برایت نوشتم حالا اگر روزی نباشم قصه عاشقانه مان بی سر و ته نیست
مراقب خودت باش و همیشه یادت باشد زنی د
خانه هوشمند چیست؟ویکی پدیا، درباره اینکه خانه هوشمند چیست و اتوماسیون خانگی یعنی چه، اینطور می نویسد که:
«خانه هوشمند یک فناوری نوظهور و در حال گسترش است. خانه هوشمند در پایین‌ترین سطح خود می‌تواند به همهٔ خدماتی اشاره داشته باشد که بدون دخالت صاحب‌خانه عملی را در محیط خانه اجرا می‌کنند»
چیزی متوجه شدید؟!بله، قرارمان سرجای خودش باقی ست. قرار است به زبان ساده با شما درباره هوشمند سازی صحبت کنیم و بگوییم که خانه هوشمند چیست ؟
پس بی خیال وی
 
خواب که ساعت ندارد اصلا معلوم نیست دوازده شب که خسته و له می چپی زیر پتو قرار است دقیقا کی پلک هایت بسته شود. چند دقیقه باید رویا ببافی و چقدر قرار است در آن رویاها غوطه ور شوی تا خوابت ببرد.
من خیلی شبها فردایم را مرور می کنم. همانجا در نور کم و آبی رنگ اتاق، از صبح تا شب فردا را چنددقیقه ای مرور می کنم. تمام که شد و باز خوابم نبرده بود گذشته ها می آیند سراغم. اتفاقات دور و تار آدم های رفته خاطرات خاک گرفته.
ادامه مطلب
بعضی دردها هستند که چنان عقده ای و مریض هستند که دست از باز کردن خاطرات تلخ برنمی دارند. در حال باز کردن کاغذ دور خاطرات هم حسابی خش خش راه می اندازند تا ذره ذره از خاطرات را تا زمانی که کاملا نمایان بشه را ببینی و بیشتر دردشو حس کنی. 
بعد خاطره رو عین یک سگ هار کوکی راه می اندازه و باعث یک صحنه گروتسک میشه که تو بدو، خاطره بدو دنبالت! گاهی جاشون عوض میشه و گاهی هم خسته میشن و می شینن یه گوشه کرکری برای هم می خونن. خلاصه که صحنه ی خشن و طنزی می تونه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتاب های جاودان ، Everlasting Books